ویدیو نفد فیلم متولد 65 با فراستی و فیلمساز در برنامه هفت
در باب فرهنگ نقد از زبان مسعود فراستی
مسعود فراستی : نقد آزادیه - نقد منصفانه نداریم- فحش بدن مگه چی میضه - هر کس اجازه داره با زبان خودش نقد کنه. تخطئه کنه چه بهتر برای دیدن ویدیو بر روی نام کلیک کنید تا این بخش از صحبتهای فوق العاده مسعود فراستی را ببینید
برای دیدن ویدیو روی نام در بالا یا روی عکس زیر کلیک کنید
اثری از مسغوذ فراستی مستند اینجا غزه
نقد فیلم خشم و هیاهو
نقد فیلم خشم و هیاهو, خشم و هیاهویی که منصفانه دیده نشد










خشم و هیاهویی که منصفانه دیده نشد
(خطر اسپویل) اگر فیلم را ندیده اید - این یادداشت را نخوانید
"خشم و هیاهو" بهترین فیلم هومن سیدی تا به اینجا و بهترین درام معمایی بعد از انقلاب است . کارگردانی خلاقانه، هوشمندانه و هنرمندانه این فیلم است که اساسا فیلم را به جایگاه ماندگار و قابل تحسینی رسانده است. هدف از نوشتن این یادداشت آن هم قبل از اکران عمومی این فیلم برداشت ها و واکنش های کمی غیر منصفانه درباره فیلم بود که کمی عجیب و آزار دهنده بود و تنها قلقلک ذهنی برای نوشتن به مسائل فرامتنی آن بر میگردد.
روایت
انتخاب این شیوه روایت برای فیلم به شدت متناسب با قصه و فضای اثر بوده است، کما اینکه ایده روایت چگونه و به چه صورت به ذهن هومن سیدی خطور کرده بماند برای بعد - آنچه می ماند سنجیدگی و همگونی قصه، شخصیت و فضا با این روایت است. روایت از چهار روش بهره می برد. روایت بازپرس که مخاطب اساسا از این طریق به مرور با قصه و آدمهایش آشنا شده و جلو می رود و روایت زن (طناز طباطبایی) و روایت مرد (نوید محمدزاده) و روایت کارگردان (دانای کل) که عمدتا در لحظات پایانی جلوه میکند. اینکه چه کسی قاتل است، اساسا از طریق کارگردانی فوق العاده هومن سیدی به جواب می رسیم . کارگردانی صحنه اعتراف به قتل زن به شدت هنرمندانه است و کارگردانی سهم بزرگی در آن سکانس دارد.
کارگردانی
سینمای ایران همواره از کمبود مولف و هنرمند صاحب سبک رنج می برد؛ خوشبختانه هومن سیدی نوید کارگردان جوان و صاحب سبکی را در این برهوت می دهد که بر خلاف دیگر فیلمسازان جوان که در حال آزمایش برای یافتن سبک و سیاق خویش هستند، او سبک و فرم خود را فیلم به فیلم ارتقا میدهد و اشکال کارش را از طریق تجربه به دست می آورد. حالا با دیدن چهارمین فیلمش خوشحالم که در جستجوی بهتر شدن است. آقریقا به عنوان یک فیلم اولی برای سیدی کسب اعتبار لازم را فراهم کرد - سیزده قدمی به سمت اغراق و فرم بازی مدرن هالیوودی بود و به دور از فرهنگ ما - اعتراف یک ذهن خطرناک با همان بازی فرمیک مدرن اثر قبلی همراه بود اما به دلیل فضای برزخی ناآشنا در ذهن مخاطب، فرم ناخودآگاه در مقابله با همگونی قصه، برای خود منطق دست و پا شکسته ای فراهم می کند - و اما خشم و هیاهو که قدمی رو به جلو و به سمت تکامل یافتگی است و خوشبختانه از آن مرعوب شدگی فرمی و آن هذیان و پیچیدگی روایی قبلی خبری نیست. خشم و هیاهو دستمزد تلاش فیلمساز خوش قریحه ای است که دست از پا نایستاده و به سمت تکامل قدم برمی دارد
خشم و هیاهو ابهامات احتمالی که ممکن است برای مخاطب پیش آورده را در فیلمنامه پاسخ نمی دهد، زیرا اساسا ابهامات از طریق کارگردانی ایجاد شده اند و در همانجا هم باید جواب بگیرند. ابهامات با چند دکوپاژ گره افکنی می شوند و با مرور دوباره به سکانس (اعتراف به قتل کاراکتر زن و کنتراست بین مونولوگ و تصویر) و یا سکانسی که زن به طرف پنجره های میله ای به دنبال برف میرود و یا سکانس التماس مرد به زن که منجر به اعتراف دروغین به قتل میشود و یا سکانس پایانی زنی که به سمت اعدام می رود و مردی که به عکس مرموز خود خیره است میتوان پاسخی برای ابهامات خود یافت. علاوه بر این دوربین و زمانبندی فیلمنامه سمپاتی با زن دارند و آن در تمامی عناصر فیلم با تکنیک های مختلف قابل رویت است. که توضیح آن بماند برای اکرانش
سکانس اعتراف
تناقض بین تصویر و مونولوگ های اعتراف گونه زن به نوبه خود به شدت خلاقانه و مبتکرانه صورت گرفته است. مونولوگ زن "ساعت 4 بود که رفتم به سمت خونه و در رو باز کردم" با تصویر درب منزلی که کاملا تخیل وار باز می شود و رنگ و نور مایل به خاکستری به کمک ساخت این فضای تخیلی آمده و رنگ و مات شدن تصویر کاملا حس تخیل که اجزا و جزئیات را مات و بی رنگ تداعی می شود را برساند. . انگار زن تمامی اعتراف خود را در ذهن خود ساخته و از واقعیت دور است. ذهن هیچگاه نمیتواند تصویر حقیقی از آنچه که زائیده تخیل بوده را به ابژه ای باور پذیر تبدیل کند، از همین رو هومن سیدی با این سکانس علاوه بر اینکه بسیاری از حفره های فیلمنامه نویسی خود را پنهان نگاه داشته بلکه خطر فیلمفارسی و ابتذال (کلیشه) را با یک ایده هنرمندانه عوض می کند.
در ادامه همین سکانس زن میگوید "به طرف آشپزخونه رفتم و یکی از چاقوها رو برداشتم" اما در تصویر هیچ چاقویی از آن ظرف برداشته نمی شود و فضا کمی به ژانر کمیک طعنه میزند و فیلمساز کاملا خودآگاه میداند چه میکند و چرا همه چیز را تصنعی برگزار میکند، به گونه ای که مخاطب این اعتراف را باورپذیر نداند و در این اعتراف جنایت را تجربه نکند. چون راوی کاملا تجربه ذهنی خود را به نمایش گذاشته است و نه تجربه ای عینی و کارگردان به شدت در تبدیل سوبژه به ابژه موفق عمل کرده و تمامی مجهولات را با همین سکانس پاسخ میدهد. زن به هیچ وجه قاتل نیست و این یکی از تمهیداتی بود که انتظار میرفت دوستان منتقد متوجه شوند که متاسفانه در بازخورد اولیه با فیلم کاملا آن را نادیده گرفتند.
دوربین (راوی) به سمت اتاق خواب مقتول رفته و بدون هیچ برخوردی گلدون به روی زمین می افتد و نریشن زن : "فکر کنم از صدای شکستن گلدون بیدارش کردم". دوربین به سمت تخت مقتول میرود در نریشن می گوید "به سرعت رسیدم بالای سرش و چاقو رو چند بار بردم بالا و فرو کردم تو قلبش" ولی در تصویر تنها یک تخت خالی و مقتولی که (نیست) و چاقویی که (نیست) و دوربینی که سه الی چهار بار به نشانه قتل با چاقو بالا و پایین میرود و تنها یک خون که به علت رنگ خاکستری به همه چیز شباهت دارد جز خون. این سکانس آنقدر واضح است که به نظر می رسید مسعود فراستی آن را به دلایل فرمیک نقد کند و این همذات پنداری کارگردان با کاراکتر زن را مورد انتقاد بگیرد و نه برعکس .
چرا این شیوه روایت برای سکانس اعتراف از منطق خاصی بهره مند است ؟
انسان تخیل را باور نمی کند. چه کسی که داستانی را تعریف میکند و چه آن کسی که تنها شنونده آن داستان است، همواره تلاش میکنند تا در ذهن تصویری برای گفته و شنیده خود پیدا کند. تصویر سازی گوینده با تصویر سازی شنونده با هم تفاوت بنیادینی خواهد داشت. تصویرسازی گوینده در ذهن اگر واقعی باشد هر آنچه را به زبان می اورد را تنها در ذهن یادآوری می کند (عین واقعیت را) اما تصویرسازی در اعتراف به قتلی که تخیلی باشد، اساسا عناصری که زبان می آورد ذهن به عنوان یک فیلتر عمل میکند و نمی گذارد عمل قتل را گوینده باور کند، که اگر این عمل ذهنی نبود تنها تخیل به قتل همه انسانها را قاتل کرده بود. وقتی چاقو در زبان به برداشته شدن اشاره میکند ذهن آن را باور نمیکند و در تصویر ذهنی دیده نمیشود. مانند چاقو و جسد... چرا این تصویر سوبژکتیو قابل قبول است؟ به دلیل بی توجهی به جزئیات در روایت. جزئیات اساسا در پرداخت قتل حذف شدند و از نظر دادگاه و بازپرس غیر منطقی است، اما تنها عامل گناه کار شناخته شدن زن همان اعتراف خود به قتل است که در هر دو روایت با منطق عشق عجین شده بود. این اعتراف از عشق برآمده در سکانس سکوت چند دقیقه ای هم کاملا مشهود است و قرار است تلنگری برای مرد باشد که متاسفانه به دلیل در نیامدن این شخصیت بین هوا و زمین می ماند و هدر می رود.
سکانس های قبل و بعد از اعتراف
بازپرس نریشن میگوید و دوربین از زاویه دید بازپرس پنجره ای را سوژه قرار میدهد که زن در زاویه چپ با اعتماد به نفس به ضجه ها و التماس های مرد که به شدت خوار و خفیف است نگاه میکند و هر از گاهی واکنش عاشقانه ای به مرد نشان میدهد و در آخر با نگاه به بازپرس، عزمش به اعتراف دروغین قتل به کمک بازی خوب طباطبایی کاملا نمود بیرونی به خود میگیرد.
بعد از سکانس اعتراف، خسرو از زندان آزاد میشود و دوربین از زاویه پایین و تمام قد با او همراه می شود و تا در ماشین نشسته و کات - پلان بعدی که شیشه ماشین را پایین آورده و با آن عینک قرمز و کلوزآپ تصویری کاملا مرموز به جا گذاشته و مخاطب را به تعلیق وا میدارد، تا سکانس دادگاه که این تصویر مرموز جلوه میکند و نامردی و بی رحمی خودش را برای ما عریان میسازد - هنر سیدی هم در این پنهان سازی است که با ریزه کاری های هنرمندانه در اثر نهفته است تا از سوی مخاطب کشف شود. سکانس دادگاه با سکانس قبل از اعتراف یک تغییر شماتیک را متذکر می شود، یک دگرگونی شرایط و شخصیت ها - مرد درخواست اشد مجازات میکند و چند بار این زن را شیطان توصیف میکند و نگاه های عجیب طناز طباطبایی و تعجب از این میزان نامردی خسرو. دقیقا این سکانس را با سکانس قبل از اعتراف مقایسه کنید؛ زن در جایگاه قدرت و مرد در جایگاه التماس و گریه - اینجا مرد در موضع قدرت و زن در جایگاه حیرت و گریه ... این واژگونی کاراکترها و کنش و واکنش هایشان سیر منطقی روایت را نشان میدهد و سیر کنش و واکنش ها را - کد این ماجرا در سکانس اعتراف به قتل رمزگشایی می شود. همانطور که در نوع روایت مرد هم میتوانید به دروغ بودن روایت آن پی ببریم، که ترجیحاً نقد مفصل درباره روایت و شخصیت پردازی بماند برای اکرانش ...
شاهکار بازیگری طناز طباطبایی
نوید محمد زاده که خوب بودن خود را در طی این سالها به اثبات رسانده بود، متاسفانه در اینجا کمکی به بهتر فهمیدن این شخصیت و این میزان بی رحمی او نمی کند. کاراکتر خسرو در فیلمنامه که از ابتدا تا انتها قرار است بی رحم و سنگدل باشد به دلیل عدم اطلاع مخاطب از پیشینه و چگونگی قسیع القلب شدن خسرو باور پذیر و قابل قبول نیست. بازی نوید محمد زاده هم به جای فهمیدن کاراکتر به گنگ شدن آن کمک می کند. اما در آن سمت طناز طباطبایی بازی به یادماندنی از خود به جای گذاشته است. با توجه به روایت دوگانه و متفاوت دو شخصیت اصلی داستان، منطقا مخاطب باید با راوی شدن هر کدام از این شخصیتها به صداقت روایت یکی از آن ها پی برده و با آن احساس نزدیکی کند. طناز طباطبایی در روایت اول که از طریق خسرو منتقل میشود با بازی اغواگر و عشق خل و چل وارانه اش، مخاطب را به تعلیق وا میدارد. این اغواگری نه در ظاهر بلکه تلاش بازیگر را مینوان در میمیک و حرکت بدن، تن صدا و نوع نگاه (بازی با چشمها) دید. اوج بازی خانم طباطبایی وقتی احساس میشود که راوی تغییر میکند، این تغییر نه تنها در فیلمنامه 180 درجه تغییر میکند بلکه در بازی هم از جنس صدای مظلومانه، تا رفتار و میمیک متین، حرکت بدن و نگاه های دخترانه و حفظ راکورد لازم و در مناسب با زمان بهره برده است. برای ارائه هر دو شخصیت طناز طباطبایی آنقدر خوب و فکر شده بازی کرده است که با کمی فکر و مرور روایت ها، راستین بودن روایت زن کاملا مشهود به نظر می آید. شخصیتی که ما در روایت زن می بینیم با شخصیتی که در روایت بازپرس و دانای کل می بینیم همخوانی دارند و این خودش به تنهایی برای تشخیص راست بودن این روایت کافی است.
اجازه دهید فیلم به اکران عمومی در آمده و بعد به بحث و گفتگوی بیشتری بنشینیم.
سیستم مریض، آدمها رو مریض میکنه
عادت نمی کنیم (ابراهیم ابراهیمیان) سودای سیمرغ
بی ارزش 0.0
ابراهیمیان به عنوان فیلمساز کم تجربه، قدم در مسیری نهاده که از پای بست ویران است. کپی کردن از فیلمها ابدا فیلمسازی را به موفقیت نخواهد رساند. تنها زندگی ملاک اولیه و لازمه هر فیلمسازی بر الگو برداری است و بس. دیدن فیلم و الگوبرداری از سبک های قیلمسازان صاحب سبک مرحله بعدیست که به کمک می آید نه خلاصی از تلاش و خلق ایده - به شرط عدم کپی برداری و کسب فردیتی قابل استناد. اینکه فیلمسازی پای دستگاه تلویزیون می نشیند و فیلم چهارشنبه سوری را دیده و مو به مو نت برداری کند و برای فریب خود و دیگران دو شخضیت را عوض و بدل کند و کاراکتر مهم و اصلی (عامل خیانت) را تنها در دو سکانس کوتاه جای دهد و سریع بنویسد و بزن درویی به سراغ موضوع حساس خیانت برود و همه چیز را آنقدر مضحک و فیلمفارسی وار بگوید که دختر 19 ساله را در سکانسی که مشغول گریه است به کات و خبرسکته قلبی و مرگ برساند! فیلمسازی نیست، این دیگر خودکشی از ترس لورفتن است.
خدا شفا دهد... به همان سبک چهارشنبه سوری قرار است غافلگیر و شوکه شویم. فیلمساز جنی شجاعت بازسازی فیلم دیگری را ندارد و از ترس متهم به کپی کار بودن، مانند فرتن فیلم غیار 14 خود را به تباهی برده است. این فیلم و ابراهیم ابراهیمیان از یی استعدادترین، بی خلاقیت ترین ، بی هنرترین، بی خاصیت ترین، بازیگر خراب کن ترین فیلم و کارگردان جشنواره لقب می گیرد و امیدوارم فیلمسازش عادت کند و بالاخره یک کلیپ از خود بسازد فیلم پیشکش.
فقط حیف تیتراژ ابتدایی و قطرات بارانی که مفت و مجانی فوف العاده بازی کرده اند. فیلم کلا سه دقیقه تیتراژ را دارد و مابقی اضافه است. این همه عوامل با این همه ادعا و دریافت دستمزد هنگفت - حتی به اندازه یک نمای ثابت تیتراژ موفق نیستند. آن قطرات کوچک و بی ادعا خیانت را بهتر میفهمند تا تهرانی و فروتن و بیات و آدرنگ.
به یقین فیلم به جرگه یادش نکرده ها می پیوندد و همانجا عادت می کند که کپی را عادن نکند.
____________________________________________________________________
مالاریا (پرویز شهبازی) سودای سیمرغ
بی ارزش 0.0
سیستم استعداد کشی که حتی از پس پرویز شهبازی تعلیق پرداز سینمای ایران بر می آید و او را به سمت تجربه و به اصطلاح هنر در کردن بکشاند، باید فاتحه آن سیستم و مدیریت ناکارآمدش را خواند. همچنان گروه هنر و تجربه که سندروم بدذاتی و شکستن استعدادها را پیشه کردع است و خدا میداند تا کی قرار است ادامه پیدا کند و شاهد اینچنین مرگ های دردناک بود.
شهبازی و تعلیق عیار 14 و دربند کجا ؟ این دهه هفتادی های بی دغدعه ی فیلم مالاریا کجا؟ شهبازی دوست داشتنی "عیار 14" که عاشق تجربه ها و روایت های متفاوت از تکنیک "تعلیق" در سینما و به کارگیری آن در ذات تصویر و فیلمنامه بود، همراه با جریان آب شنا می کند و سراسیمه، بی گدار به آب میزند و هم مسیر با مد مرعوب شدگی های فرمی این روزها میشود - واقعا چرا؟
ایده فرمیک استفاده از دوربین های موبایلی و اپلیکیشن ها، آنچنان شهبازی را به مانند فیلم اولی ها به هول و ولا انداخته است، که بر مبنای همین تک ایده معمولی قصه می بافد و فیلمنامه می نویسد. درامی که نه از تعلیق های شهبازی خبری است و نه از پردازش شخصیت و نه حتی در همان ایده فرمی بصری کار خاصی می شود. همه چیز تحمیلی است - تحمیل ایده کارگردانی به فیلمنامه و به مدد آن تحمیل های دیگری که مانند دومینو از پی یکدیگر پدید آمده اند.
وقتی ایده ساخت در ذهن فیلمساز، از درگیری شخصی نباشد و به جایش وسوسه تجربه فیلمسازی مسئله شود - مطلقا به منطق روایی درستی دست نمی یابد. فیلمسازی که جای قصه و انتخاب روایت فرمی متناسب برای قصه را جابه جا بگیرد، در بهترین حالت هندوانه ای خوش رنگ و زیبا تحویل میدهد که هم تلخ است و هم بدمزه. اما در مالاریا همه چیز آنقدر نادرست پیش میرود که همین هندوانه به ظاهر خوش رنگ و مزه را هم نمیدهد. دردمندی و حس و اثرگذاری یک سینماگر به شرط درگیری فردی با سوژه است که برای مخاطب باور پذیر از کاردرآمده و قابل قبول می شود نه از بی دردی و بی مسئلگی و قلقلک کسب تجربه. اگر اینگونه که ادعا میکنند، سوژه - جوانان دهه هفتادی بوده باشد، منطقا تلاش سازنده به سمت انتخاب فرمی متناسب با شخصست پردازی جوانان مانند (رخ دیوانه) می رود. در اینجا دوربین تنها در دو الی سه سکانس موفق به نشان دادن شرایط این جوانان شده و در مابقی هیچ کار به خصوصی نمی کند. تجربه این فرم برای شهبازی که تجربه ای برآمده از سیستم فاسد کننده سینما است، که به شدت ناموفق و غم انگیز است. مالاریا سرانجامش تنها ناراحتی مخاطب شهبازی پسند سینمای ایران را در بردارد و فحشی که از سر اندوه به مسئولین سینمایی کشور روا داشته، نتیجه دیگری ندارد. علیرغم گوشزدهای 10 ساله کارشناسان - بر موضع و سیاست نخبه کش خود ادامه می دهند و استعدادها را به انحراف می کشانند. از هنر و تجربه هم نباید غافل بود که کم کم بزرگ شده و به مرور به یک معضل دراماتیک تبدیل میشود .
تارانتینوی نفرت انگیز

فیلمسازان بر چند دسته اند. یک دسته آنها تکنیک دارند و فرم ندارند - دسته دیگر فرم دارند و جهانی که ...
آثار دسته اول اساسا منتقد را وادار کرده تا فیلم را بر اساس قواعد سینمایی، نقد و ارزیابی کنند؛ اما دسته دوم که جهانی دارند و فرمی متناسب جهانشان، چاره ای برای منتقد ناراضی نمی گذارند که صرفا فیلم را از دریچه سلیقه خود رد کنند و ابراز نارضایتی شان را از دریچه نگاه فردیشان به دنیای پیرامون توضیح دهند.
بر همین اساس معتقدم فیلم "هشت نفرت انگیز" تارانتینو بهترین کارگردانی اوست اما همچنان فیلمهایش نچسب و دوست نداشتنی ست. به دلیل اختلاف دیدگاه و سلیفه من با فیلمساز و تفاوت نگاهمان به دنیا...هیچ ضعف تکنیکی و فرمی با استدلال پدر و مادرداری هم نمی توان برای اینگونه آثار دست و پا کرد و تنها باید در یک کلام گفت : این نوع از سینما با مذاق من خوش نمی اید و بس.
این فیتیشیزم خون و لذت ناشی از خونریزی شخصیت های فیلم تارانتینو حداقل برای من یکی قابل باور نیست. خونریزی و کشتن برای آدم های فیلمهای این فیلمساز مانند شلیک به ظرف آب آلبالو می ماند تا عمل کشتن. به واکنش قاتل و شاهدان قتل در فیلمهای تارانتینو که نگاه میکنم انگار همه چیز تصنعی است و گویی شخصیت ها می دانند که مشغول بازی در فیلم هستند و وافعیت ندارند -هیچ جسی ندارند و به همین دلیل هم هیچ حسی برنمیتابند
این فیلم برای من دوست داشتنی نیست در عین حال که میدانم تمامی جوانب فیلمسازی، از دکوپاژ تا میزانسن و بازی کاملا درست و کارشده اند. این دنیا و این نوع سینما مریض است و برای من تنها جاذبه آن کمدی سادیسمی اش است که تا انتها می نشاند.
با این حال "هشت نفرت انگیز" را از لحاظ کارگردانی بهترین کار تارانتینو میدانم و از لحاظ فیلم یکی از بدهای، بدترین هایش!
ارزشگذاری فیلمهای مهم خارجی 2014
توضیح : نمره دهی به دو روش انجام گرفته است . روش سایت imdb و ستاره دهی منتقدین ...
0 بی ارزش * ضعیف ** متوسط *** خوب **** شاهکار
فیلمهای ضعیف : رنگ آبی متوسط : قرمز خوب : سبز
1- American Sniper کلینت ایستوود 1/10 نیم ستاره
2- Selma اوا دوورنای 2/10 *
3- The Theory of Everything جیمز مارش 4/10 **
4- The Grand Budapest Hotel وس اندرسون 2/10 *
5- Boyhood ریچارد لینک لیتر 7/10 ** و نیم
6- Whiplash دامیان چزل 8/10 ***
9- Birdman ایناریتو 0/10 0
10- Interstellar کریستوفر نولان 1/10 0
11- Gone Girl دیوید فینچر 2/10 *
12- Big Hero 6 ا---------- 5/10 **
13- Leviathan آندری زویاتسگف 0/10 0
14- Fury دیوید آیر 3/10 * و نیم
15- Lucy لوک بسون 0/0 0
16- Maleficent آنجلینا جولی 2/10 *
17- The Interview سث روگن 1/10 0
18- Noah دارن آرنوفسکی 5/10 **
19- Two Days, One Night برادران داردن 0/0 0
20- Camp X-Ray پیتر استلر 3/10 *
فیلمهای خوب به ترتیب :
شلاق Whiplash - پسرانگی Boyhood
فیلمهای متوسط به ترتیب :
تئوری همه چیز The Theory of Everything - نوح noah - شش ابر قهرمان Big Hero 6 - خشم Fury
فیلمهای ضعیف به ترتیب :
دختر گمشده Gone Girl - هتل بوداپست The Grand Budapest Hotel - سلما Selma - کمپ ایکس ری Camp X-Ray - شیطان صفت Maleficent - تک تیرانداز آمریکایی American Sniper
فیلمهای بی ارزش :
بردمن - اینتراستالر - لویاتان - لوسی - مصاحبه - دو روز و یک شب
جدول ارزشگذاری فیلم های ایرانی 1393
0 بی ارزش * ضعیف ** متوسط *** خوب **** شاهکار
سال نود و سه سینمای ایران سال پرفروغی نبوده است. فیلم های بد و بی ارزش همچنان ادامه دارتد و نوید بی خطری و خنثی و منفعل بودن فیلمها در سال بعد را میدهند. این سینما بوی مرگ میدهد و آسیب شناسی امید و تدبیر به سینما را کم و کمتر می کند.
فیلمهای ضعیف : رنگ آبی متوسط : قرمز خوب : سبز
1- شهر موشها مرضیه برومند 2/10 نیم ستاره
2- طبقه حساس کمال تبریزی 0/10 0
3- آتش بس 2 تهمینه میلانی 0/10 0
4- معراجی ها مسعود ده نمکی 0/10 0
5- ردکارپت رضا عطاران 6/10 **
6- شیار 143 نرگس آبیار 0/0 0
7- خط ویژه مصطفی کیایی 3/10 *
8- چ ابراهیم حاتمی کیا 6/10 **
9- کلاشینکف سعید سهیلی 2/10 نیم
10- خواب زده ها فریدون جیرانی 0/10 0
11-آذر، شهدخت، پرویز و دیگران بهروز افخمی 4/10 * و نیم
12- آرایش غلیظ حمید نعمت الله 2/10 *
13- امروز رضا میرکریمی 2/10 *
14-زندگی مشترک آقای محمودی وبانو روح الله حجازی 5/10 **
15- متروپل مسعود کیمیایی 0/10 0
16- چند متر مکعب عشق جمشید محمودی 7/10 ***
17- سیزده هومن سیدی 4/10 * و نیم
18- برف رحمانی 0/10 0
19- زندگی جای دیگریست منوچهر هادی 2/10 نیم
20- مستانه حسین فرح بخش 1/10 0
21- لامپ صد سعید آقاخانی 1/10 0
22- اشباح داریوش مهرجویی 0/10 0
23- بیگانه بهرام توکلی 0/10 0
فیلمهای خوب و متوسط به ترتیب :
چند متر مکعب عشق - چ - ردکارپت - زندگی مشترک آقای محمودی و بانو - آذر شهدخت پرویز و دیگران - سیزده
فیلمهای ضعیف به ترتیب :
خط ویژه - آرایش غلیظ - امروز - کلاشینکف - زندگی جای دیگریست - شهر موشها 2
فیلمهای بی ارزش :
طبقه حساس - آتش بس 2 - معراجی ها - شیار 143 - خواب زده ها - متروپل - برف - مستانه - لامپ صد - اشباح - بیگانه
سیر منطقی شخصیت از بیداری تا بیماری جامعه و عصیان قهرمانانه

فیلم "راننده تاکسی" علاوه بر اینکه مینوانیم با توالی کلیه پلان ها به شخصیت پردازی قهرمان فیلم دست یابیم، توانسته با برجسته کردن چند سکانس کلیدی و مهم آن به بسیاری از نکات مرموز اثر دست یافته و به درک کلی از فیلم برسیم. به خصوص که این گذر زمان نزدیک به 40 ساله و تغییر نسل و فضای آمریکا از 1976 تا 2015 مانع از آن شده است تا با حال و هوای فیلم در این روزگار مدرن و پیشرفته ارتباط برقرار کنیم. و به طور قطع وجود آن همه فساد اجتماعی و اخلاقی آمریکای 97 در فیلم برای تماشاگر امروزی غریب به نظر خواهد آمد و سد ارتباط مخاطب با این فیلم خوب خواهد شد.
تحلیل و نقد :
فیلمسازان وطنی علاقه مند به مقوله نمادپردازی بهتر است شخصیت تراویس و شب بیداری ها و تم کم خوابی اش را بارها تماشا کنند تا ببینند که چگونه اسکورسیزی از دل یک پروسه عظیم شخصیت پردازانه، نماد میسازد و این کم خوابی را به بیداری شخصیت قهرمان فیلم در دل جامعه تبدیل میکند. ساخت نماد آسان نیست و یک پروژه شخصیت پردازانه و گاهی فضاسازی نیاز دارد و از روی هوا نمی آید و نه از زیر زمین، بلکه تنها زیست بر روی زمین است که نماد میسازد. نمادپردازی یک پروسه شخصیت پردازی در فیلمنامه نیاز دارد که در فیلم "راننده تاکسی" به وسیله دیالوگها، نریشن، نماها، کلوزآپها و اکستریم کلوز از چشمهای رابرت دنیرو پدید آمده است.
تراویس در نریشن ها بسیاری از نکات شخصیتی خود را فاش میسازد و به راحتی به مخاطب باهوش عرضه میکند. مخاطبی که به فیلم دل داده است و صد در صد حواسش جمع است. {نریشن اول} : دوربین همینطور که از فضای اجتماعی شهرهمراه با باران می گیرد، تراویس میگوید : "شبا هر جونوری بیرون میاد. خودفروش ها، گداهای بیچاره، عوضی های زنونه پوش، اواخواهرها، قاچاقچی ها و معتادها. تهوع آوره بی شرف ها" دوربین به زمین خیس تاکید میکند. تراویس میگوید "یک روز یک بارون حسابی میاد و همه شون را از کثافت پاک میکنه!" تراویس حتی از تبعیض نژادی هم در نریشن اول صحبت به میان آورده است.
نریشن ها به کلی توضیح وضع جامعه هستند و چیزهایی که تراویس را عصبی کرده و به آن عصبان (آنارشیستی) آخر تبدیلش میکند. یا رابطه اش با عشقی که در نریشن مربوط به رابطه عشقی خود با شخصیتی که "جودی فاستر" بازی میکند، سیر چگونگی تنهایی اش را و اینکه چرا زن ها با وجود صداقت بی شیله پیله اش او را نادیده می گیرند.
نریشن دوم "تاکسی رو که برمیگردونم به گاراژ، مجبورم کثافاتشون رو از روی صندلی عقب پاک کنم. بعضی شب ها حتی باید خون شون رو هم پاک کنم". در نریشن سوم که در رابطه با آشنایی با دختری که دوستش دارد صحبت به میان می آید وجود عنصر رقابت انتخاباتی سناتور تراولیس به گونه ای تاکید میشود در سکانس های بعدی وقتی با دختر و آن فضای ستاد انتخاباتی آشنا میشویم و یا ملاقات تراویس با سناتور "پلنتاین" در تاکسی و دیالوگی که بینشان برقرار میشود، به نوعی با انتقادات فیلمساز به نوع اداره کردن کشور و سیاست مرسوم آن زمان روبرو میشویم و این به هیچ وجه به شخصیت تراویس مربوط نمیشود چون همانگونه که چندبار در دیالوگ می گوید "من اهل سیاست نیستم" و روی آن تاکید میشود نشان از آن دارد که تراویس علم راهکار مدیریتی برای حل بحران اجتماعی کشورش را ندارد و از همین روی راحت ترین و دم دست ترین راه را برگزیده و خود دست به کار شده و به یک شورشی تبدیل میشود. این روند کاری میکند تا کلیه مسیرآخر و واکنش آنارشیستی پایانی کاملا منطقی به نظر آید.
اساسا نریشن ها کلید هایی هستند برای کنش و واکنش های بعدی و همینطور شناخت شخصیت و اینگونه است که درام را راه می اندازد. به طور مثال با نریشن "من خیلی تنهام، من تنهاترین بنده خدا هستم" عنصر "تنهایی" در تراویس برجسته میشود و با مرور دوباره فیلم، تماشاگر به راحتی پلان هایی که بر روی تنهایی تراویس فوکوس شده بود را میبیند و این روند ما را با این شخصیت همراه می سازد و به شدت همذات پنداری ما را با قهرمان برمی انگیزاند. پلان های نشستن روبروی تلویزیون و تماشای فیلمهای عاشقانه و رقص هم به گونه ای دیگر منطق خود را می یابند.
علاوه بر نریشن، عنصر دیالوگ در فیلم بسیار کارکرد هنری از منظر زیبایی شناسی به فیلم داده است. به طور مثال دیالوگ آن مسافر مردی که قصد کشتن همسر خیانتکار خود را دارد بسیار دردناک و به یاد ماندنی است "اون زن رو میبینی توی اون خونه؟ اون همسرمه اما اونجا خونه من نیست!" .
برای فرم فیلم و کارگردانی و بازیگری این فیلم، دوستان منتقد بسیار نوشته اند و خوب هم نوشتند و دیگر در این تحلیل فرصت بازگویی انها نیست. نکته دیگری که به نظرم درباره این فیلم کمتر نوشته شده است موسیقی شاهکار آن است. نه تنها نوع موسیقی بلکه جای استفاده بسیار دقیق و زمانبندی شده آن شاهکار است. انگار موسیقی بر مبنای نماها نوشته شده و به نوعی موسیقی گذاری در فیلم اتفاق افتاده است. به طور مثال : دوربین وقتی نمای کلوز یا اکستریم کلوز چشمهای تراویس "رابرت دنیرو" را می گیرد، موسیقی آرام و دیسپلینه ای به گوش میرسد و یلافاصله با تغییر نما از درون تاکسی به بیرون و نماهای نگاه تراولیس به جامعه و رفتارهای اجتماعی پیرامونش موسیقی به سرعت با ریتم تند و گاه خشن تغییر می یابد.
در مجموع این فیلم یکی از شاهکارهای تاریخ سینماست و بهترین اثر "اسکورسیزی" است. نگارنده در کل از اسکورسیزی خوشش نمی آید و تنها دو فیلم خوب از این فیلمساز میشناسد. یکی شاهکار "راننده تاکسی". دیگری فیلم خوبی به نام "کازینو".
از همین روی از دوستان علاقمند به سینما عاجزانه میخواهم این فیلم را مانند دیگر اثار اسکورسیزی در نظر نگیریند و با یک نگاه جدی تری به فیلم، شانس لذت از اثر را ازخود دریغ نکنند.
یک یادداشت کوتاه درباره فیلم "پریدن از ارتفاع کم"

تنها کافیست نگاهی به نقد فیلم های بد و خنثی و پرمدعای گروه هنر و تجربه انداخته تا به عمق فاجعه سینمای ایران پی برده واز همه بدتر از خطر به وجود آمدن طیفی از به ظاهر مخاطبان سینمایی که به هیچ عنوان مسئله سینما را نداشته اند و فیلم را با همان مدیوم های فلسفه، کتاب یا کلاس درس می انگارند روبرو شد.
فیلمسازانی که در حیطه تخصصی خودشان به طور مثال روانشناسی و جامعه شناختی چیزی در چنته نداشته اند، این عقده فرونشسته خویش را در سینما دنبال می کنند و فیلمهای خزئبل از جنس "پریدن از ارتفاع کم" می سازند.
این چه نگاه احمقانه ای به پدیده فیزیکالی مانند سینما است ؟ مگر می شود از دل یک خبر ژورنالیستی تفکرات فرویدی و هاکس را به زور در دل درام چپانید. در سینما که یک مدیوم عینی است نه خودآگاهی، زن را نماد هیچ چیزی نمیتوان دانست غیر از زن و مرد را نماد هیچ چیز نمیتوان دانست غیر از مرد. خدا هدایت کند این نمادپردازان بی نماد را ...
یادداشت کوتاه برای سریال house of cards
به دوستانی که هنوز سریال "خانه پوشالی" را ندیده اند بسیارغبطه میخورم. هنوز نمی دانند و حتی تصورش هم نمیکنند، که با دیدن این سریال خوش آب و رنگ، چه گوهر گرانبهایی در انتظارشان است. لدت ناشی از دیدن هر سکانس این سریال آنقدر زیاد است که به طور حتم هیچکس تا به حال در هیچ سینما، تلویزیون، فیلم، سریال و حتی زندگی فردی خود تجربه نکرده است.
"خانه پوشالی" تقریبا با ده فیلمساز کارگردانی شده است، اما در روایت و لحن اثر حتی یک لطمه و خدشه وارد نیامده است.

<<"بو ويليمون" یکی از سازندگان اصلی این سریال می گوید: "هنگامي كه درباره يك لحظه غافلگيركننده صحبت مي كنيم ذهن من دچار يك حس خوشحالي بچه گانه مي شود و با خودم مي گويم كه "آه، قرار است به آن نقطه برسيم...". معمولا اگر در هر اپيزود حداقل يك كار نگران كننده وجود نداشته باشد به نظرم كارمان را به درستي انجام نداده ايم و اين غفلت باعث مي شود كه در ادامه مسير سكندري بخوريم.>>
خانه پوشالی دقیقا با استفاده از تکنیک غافلگیری، سریال را شروع می کند و مبنای تمام روایت و پیشبرد درام را بر همین اساس بنا می کند و برای رسیدن به این مقصود از شیوه ی "**شکستن دیوار چهارم**" استفاده میکند تا بتواند در مدت زمان طولانی، ساده تر و راحت تر بیننده اش را غافلگیر کند. در بسیاری از مواقع عنصر غافلگیری دقیقا همان "شکستن دیوار چهارم" یعنی گفتگوی شخصیت اول (فرانک آندروود) بدون واسطه با ما (دوربین) است. وقتی با ما بدون واسطه حرف میزند، امکان ندارد حس تعلیق و غافلگیری و دلهره را توأمان و باهم نبریم. این امکان در صنعت تصویرسازی و درام تقریبا غیرممکن است که حس های متضاد و متناقض را در یک لحظه و همزمان با هم، به مخاطب منتقل کرد که انصافا این سریال از پس این کار در بسیاری از مواقع بر می آید و چنان همه چیز از جمله بازیگری و کارگردانی و فیلمبرداری و تدوین خوب است ودست به دست هم داده اند تا کار را بی نقص اجرا کنند که واقعا برای بیننده چاره ای غیر از شیفتگی و دلباخنگی نمی گذارند.
در مورد این سریال مفصل خواهم نوشت. اما فقط این فرصت را از خودتان دریغ نکنید و هر لحظه را که غنیمت شمردید، برای دیدن این شاهکاراقدام کنید. بسیار حیف است...
** شکستن دیوار چهارم: اين يک اصطلاح فني در تئاتر و تلويزيون و سينماست. به اين معني که فاصله بين مخاطب و اثر به طريقي برداشته شود. مثلا در تئاتر مخاطب قرار دادن تماشاچي و در تلويزيون نگاه کردن به دوربين .
منبع ترجمه اصطلاح شکستن دیوار چهارم : سایت 7 فاز **
دست هنر و تجربه درد نکنه با این بچه بزرگ کردنشون

بله خب، کاملا صحیح است. تنها از یک ذهن مازوخیستی با این ابعاد خطرناک فیلم سادیستیک "پرویز" پدید می آید. فیلمسازی که هدفش آزار تماشاگر است، باید از آزار خود لذت برده باشد تا وسط اکران فیلم خودش سالن را ترک کند و به هدفش برسد . اگر هدف واقعا مخاطب گریزی بوده است، پس باید گفت بسیار موفق است. با این تفاسیر این فیلم با اکران طولانی مدتش در گروه هنر و تجربه توانسته است حدودا، حداقل 500 الی 600 مخاطب را تا انتها بر صندلی سینما بنشاند، که بدون شک با تعابیر جناب فیلمساز، همگی را باید از زمره مازوخیستان قرار خواهد گرفت.
فیلمساز ناخواسته به معدود مخاطبانش توهین می کند و عجیب تر آن است که این جمله را با اعتماد به نفس بالا وغروری کاذب بیان می کند. این چه طرز تفکرسخیف و فاسدی است که با حمایت "هنر و تجربه" هر روز بیشتر از بیش باد می شوند و به سینما و مخاطبانش بی احترامی می کند. این فیلم از هنر (زیبایی شناسی) چه می فهمد، هنر بی مخاطب هم مگر داریم؟ - تجربه جدیدی هم در کار نیست که بتوانیم از آن منظر فیلم را مورد بررسی قرار دهیم. پس تنها همانطور که فیلمساز اذهان دارد، هدف تنها گاز گرفتن و شکنجه مخاطب است تا او را از سالن بیرون کند.
واقعا دست مریزاد به هنر و تجربه با این بچه بزرگ کردنشان ...
بهترین برنامه هفت
همیشه بر این باور بوده و هستم که هیچ رسانه ای حق ندارد بی طرف باشد و موضعی نداشته باشد. کاری به مواضع درست و غلط آن ندارم، همینکه شجاعت به خرج دهد و مقابل مخالفانش ابراز عقیده کند جای تقدیر دارد. کوته فکران به اصطلاح روشنفکر هم با ابراز اینکه تریبون دولتی نباید جای حرفهای شخصی باشد، بیش از پیش ثابت کردند درکی نه از رسانه و نه حتی درکی از وازه ملی ندارند. تمام وجودشان لبریزاز ادعاست و تنها کارشان نشانه گرفتن باسن خران است!. گبرلو میخواهند تا ماچ و بوسه نصیب یکدیگر کنند. تو را به خدا مدتی هم که شده ما را تنها بگذارید و کمی از این ماچ و بوسه ها را برای خانواده خود خرج کنید تا حذاقل به آنها مدیون نباشید.
سینما نفس های آخرش را میکشد و پرویز پرستویی تز میدهد، جناب ایوبی با عنوان ریاست سازمان سینمایی معتدل گرا، سیاست کاری خود را بر خنثی بودن گذاشته است و تصور میکند با سینمای دورهمی همه چیز به تعادل میرسد و از پسش اعتدال پدید می آید و متاسفانه در همین زمان مدعیان روشنفکری که تنها بر فک و فامیل خودشان تاثیر می گذارند حاضرند جای دشمن و دوست خود را عوض کنند تا مبادا در این راه موفقیتی به نام افخمی ثبت شود. برنامه هفت با لحن طنز خود که به خوبی حد نگاه داشته است و مرز بین جدی و شوخی را می فهمد. میداند با یک مسئله چطور شوخی کند که مخاطب را به بی تفاوتی دعوت نکند. اتفاقا به مخاطبش خط میدهد که چطور و چگونه موضع بگیرد، کجا تاسف خورد و کجا خنده سر دهد .
نگاهی کوتاه به سریال the affair

شیوه روایت بازپرسی و معمایی این سریال، تنها چند قسمت دوام می آورد و خیلی زود حسته کننده میشود . این خستگی به علت سوالهای جواب نیافته ای است که شیوه روایت در ذهن بیننده به جای گذاشته است و مخاطب اطمینان دارد که تا قسمت آخر جوابی که داده نمیشود هیچ بلکه بر حجم سوالها نیز افزوده خواهد شد . این روایت معماگونه، مخاطب علاقه مند و ذهن کنجکاو و حوصله صبور میخواهد. یکی دیگر از حسن های این سریال روایت قصه تنها با دو نگاه است که بسیاری از لحظات مشترک خودشان را هم متضاد و متناقض روایت میکنند. به همین دلیل بعد از گره گشایی (قسمت آخر) احساس دوباره بینی سریال برای مخاطب زنده میماند و میداند با دیدن دوباره می تواند پاسخ پرسش های اولیه اش را بیابد و حتی اشکالات و اصطلاحاً سوتی های فیلمنامه نویس را مانند یک مخاطب خاص ببیند و از همه مهم تر نگاه خود را تربیت سازد .
سریال نواقص زیادی دارد. بسیاری از کنش و واکنش شخصیت ها بی منطق و تشخص نیافته اند. کارگردانی در کادر و دکوپاژ کاملا ناشیانه است. دیالوگهای ضعیف، بازیگر مرد و ...
رضایت به جداقل ها و میانمایگی
چهارشنبه سوری اصغر فرهادی
ارزش : ** نمره : 5.5/10
نقد من و دیگر نویسندگان سایت سینماکات را در اینجا بخوانید :

چرا چهارشنبه سوری فیلم متوسطی است ؟
چهارشنبه سوری تا سکانس برملا شدن خیانت، برای مخاطب خود اطلاعات مورد نیاز را مخفی میکند . بدون منطق روایت – گاهی روایت دانای کل و گاه شخصیتها . غافلگیری، استرس، دلهره سه تکنیک برجسته برای آچمز شدن مخاطب است که اصغر فرهادی خودآگاه فیلمش را بر اساس این سه عنصر در هر فصل از درامش پیش میبرد . دعوا و بحث زناشویی، مدام به مخاطب استرس وارد میکند و تردید زن نسبت به خیانت شوهر مدام ما را با غافگیری همراه میسازد و دلهره در سکانس افشای خیانت از سوی مرد، نقش کلیدی فیلم را ایفا میکند . این که مخاطب را در انتظار “چه” قرار دهیم و “چگونگی” مطرح نباشد، خود یک حربه جادوگری است – دست خالی بازی میکند و در یک زمان مناسب و غیر قابل تصور و سریع، با یک حرکت دست پر برمیگردد .
فیلم با کارگری از طبقه ضعیف و عزیمتش به دنیای متوسط شهری آغاز میشود .
از نگاه فیلمساز، نماینده طبقه ضعیف وضعیت خوشایندتری نسبت به طبقه متوسط دارد . دخترک (ترانه علیدوستی) قبل از آمدن به دنیای ناشناخته، شاد و سرخوش است و معصوم . با آمدنش به برج، تغییر وضعیت به روشنی دیده میشود.
این روایت به نوعی وضعیت این طبقه را تکه تکه و به مانند یک پازل به مخاطب نشان می دهد؛ اما نه آسیب شناسانه و عمیق . “چهارشنبه سوری” تنها به “سطح” میپردازد، یعنی نشان دادن وضعیت یک طبقه اجتماعی – اما وقتی “عمیق” خواهد شد که “چگونگی” به اینجا رسیدن این طبقه را در دستور کار خود قرار میداد که متاسفانه همین مسئله، فیلم را مانند موضوعش، در حد متوسط نگاه میدارد .
چهارشنبه سوری رضایت به حداقل ها از سوی سازندگان است . معضلات اجتماعی را، اساسا به گردن این طبقه می اندازد؛ توضیح نمیدهد و با نفرت و کینه، یک طرفه به مقابله با آن میرود . مسئله “چگونگی” از مهم ترین مسائل سینماست . تنها به این دلیل که سینما حذف زائدات زندگیست و آنچه روایت میشود باید درد، معضل و مسئله باشد . زائدات “چهارشنبه سوری” تکرار دعواهای زناشویی است – کارکرد ندارند و حتی روی بچه که درکلیت فیلم جای خاصی ندارد نقشی ایفا نمیکند.
دومین نقص فیلم به کارگردانی مربوط میشود. دکوپاژها کاری انجام نمیدهند، دوربین در جایگاه چشم مجازی برای دیدن آنچه هست، فراتر نمیرود . یک کارگردان دقیق، جای خالی “چگونه ها” را با تکنیک و فرم پر میکند .میزانسن ها کاملا برای رسیدگی به ظاهر سطح طبقه متوسط بنا شدند . چهارشنبه سوری میتوانست عمیق باشد و تنها یک سند تصویری از وضعیت یک طیف نباشد . متوسط بودن این فیلم کاملا آگاهانه است و اصغر فرهادی درباره این موضوع به ماندگاری قصه اش توجه نداشته و دغدغه اجتماعی خود را با انتقام و نفرت میگیرد همچنان اصغر فرهادی شخصیت فیلمهایش را دوست ندارد .
عشق و انواع آن
دز همین رابطه تحلیل من برای آخرین فیلم این فیلمساز را در همین وبلاگ و یا در سایت سینماکات مطالعه کنید .
ساراباند / saraband اینگمار برگمان / Ingmar Bergman
ارزش : **** نمره : 9.0
ساراباند یک شاهکار به تمام معناست . یک کلاس درس فیلمسازی و بازیگری – یک فیلم روشنفکرانه اصیل – تجسسی در رابطه با عشق و عاطفه و مرگ در میان انسانها . چهار شخصیت و یک قاب عکس و یک فیلمساز مسئله مدار که فیلمی بی نقص را پدید آورده ، که از هر جهات هنرمندانه و مرموز است . مرموز به معنای واقعی کلمه … مانند یک کودک کاملا روراست بازی میکند اما درعین حال باهوش و با تجربه عمل میکند . پنجره است، باید نزدیک شد تا پیرامون را دید .
فیلم با یک نمای نوستالژیک از “ماریا” آغاز میشود . او عاشق “جووان” همسر قبلی خود است و تصمیم میگیرد به دیدن او برود . در سکانس دیدار، جووان خواب است و با بوسه ماریا بیدار میشود – گویی این عشق یکطرفه و تنها از سوی ماریاست . ماریا تکلیفش روشن است، او با آمدنش به منزل جووان مانند فیلمساز در جستجوی عشق است، عشقی که در آخر ماریا در ملاقات با دختر بیمارش به آن میرسد . ماریا نماد عشق خام است که باید به تکامل برسد و در انتها هم میرسد .
و اما جووان هوس باز و متظاهر است . او در دو ازدواج قبلی خود نه از روی عشق و احساس بلکه از روی هوا و هوس زندگی کرده است . او در عشق شکست خورده و ریاکاراست از همین روی عاشق زن پسر خوانده خود “هنری” میشود ؛ زنی به نام “آنا” که ما تنها یک قاب عکس از او میبینیم، عکسی که نقطه اشتراک در تمامی روابط این شخصیت ها است . دراین فیلم رد پای “آنا” در همه جا دیده میشود و همگی عاشق او بودند و هستند . این عشق هر چه باشد دلیل تنفر از “هنریک” است؛ که “جووان” دلیل این تنفر از پسرش را بهانه ای بچه گانه که مربوط به نوجوانی هنریک است عنوان میکند . در اتاقش عکس “آنا” دیده میشود، او یک بازنده مطلق زندگیست . اظطراب و استرس آخر این شخصیت، محصول زیست بدون عشق اوست .
“کارین” دختر هنری که بعد از فوت مادرش “آنا” باید نقش همسر را هم برای پدرش بازی کند، تا مبادا “هنریک” با سرانجامی که در آخر از آن میبینیم دچار شود . کارین نماد معصومیت عشق است، او عاشق پدرش است اما گاهی از دستش خسته میشود . کلاف عمر “هنریک” به دست “کارین” است، او نوازنده قطعه ای از “باخ” به نام ساراباند است . قطعه ای که به قول “برگمان” هر گاه به آن گوش میکند به مرگ فکر میکند . و در آخر هم او با نواختن آن قطعه “هنریک” را به آنچه همیشه خوابش را میدیده دچار میکند . “کارین” در دام یک عشق “اگزیستانسیالیستی” اسیر است و در آخر تصمیم میگیرد از چنگال این عشق نابجا فرار کند . نمیتوان هم دختربود و هم همسر، نمیتوان پدر را دوست داشت و عاشقش بود . دوست داشتن با عشق متفاوت و از آن برتر است …
“هنریک” بعد از فوت همسرش “آنا” از لحاظ روحی و عاطفی آسیب شدیدی خورده است اما همچنان به دلیل حضور دخترش در کنار خود نمود بیرونی پیدا نکرده است، این آسیب به خاطر حضور “کارین” جلوه نمیکند. اینکه چرا هنری تا این حد کمبود عشق را نمیتواند تحمل کند و معشوقه هایش را مجبور به ماندن در کنار خود میکند به یقین ریشه در کودکی او دارد . سکانس ملاقات با پدرش در تبیین شخصیت هنریک نقش کلیدی دارد . او کمبود عشق را از ریشه و از کودکی به دوش میکشد و تا عشق به “آنا” او یک سرخورده عاطفی بوده است . از همین روی شخصیت اگزیستانسیالیستی او باورپذیر است واینکه چرا او دخترش را مانند یک همسر قسم خورده میخواهد بسیار قابل درک است .
“آنا” شخصیت مرموز و کلیدی این فیلم که همیشه و همه جا اثری از او دیده میشود؛ چند بار با کلوزآپ قاب عکس او روبرو میشویم . عکسی که شباهت بسیار زیادی به مونالیزا اثر شاخص “لئوناردو داوینچی” دارد، که به “لبخند ژوکوند” هم معروف است. آنا همیشه جلوتر از خود را میدیده و خوب میدانسته که بعد از مرگش چه بلایی سر “هنریک”، “کارین” و “جووان” می آید . او حتی در نامه ای که خطاب به هنری می نویسد به او گوشزد میکند که این عشق بیمارگونه را رها کرده و بگذارد کارین زندگی طبیعی خود را دنبال کند . این نامه به ما گوشزد میکند که حتی “آنا” هم فقط به خاطر عشق افراطی و بیمارگونه “هنریک” او را ترک نکرده است . آنا عامل اصلی به کار افتادن حس مادرانه و درک عشق برای “ماریا” است و حسرتی تقدس گونه برای “جووان” و انگیزه ای فنا ناپذیر برای “کارین” …
“باخ” نوازنده ای که در این فیلم نقش کلیدی و اساسی دارد . فرم فیلم و تاثیری که موسیقی این نابغه بر روی شخصیت ها میگذارد کاملا مشهود است . قصه اساسا از روی نت های موسیقی باخ پدید آمده اند. ده اجرای دو نفره که گویا از ده قطعه باخ الهام گرفته شده اند .
این فیلم مدیون کلوزآپ های بی نظیر اینگمار برگمان است . فیلم اساسا از طریق کلوزآپ رموز نهفته در شخصیت ها که بر هر دلیلی برگمان نتوانست یا نمیخواست که بازگو کند انتقال میدهد . در کلوزآپ ها بسیاری از ناگفته ها تصویر میشود .
در ادامه میپردازیم به بررسی ده فصلی که رویارویی های دو نفره این شخصیت ها با هم است .
پرده اول : رویارویی دو عشق قدیمی که در شناخت شخصیت ها، قاب هایی از طبیعت و ترسیم یک ازدواج دوباره را نوید میدهد . از خدا و مذهب در حد چند کلمه صحبتهایی میشود و اینکه جووان از دو فرزند مشترک خود با ماریا کاملا بی اطلاع است .
پرده دوم : رویارویی ماریا با کارین است که کارین که در نگاه اول بسیار پریشان و نگران معرفی میشود . در این برخورد ما اولین کلوزآپ جدی برگمان را در عکس شماره ۱ می بینیم . قبل از فلش بک درگیری کارین و هنریک، این کلوزآپ هم تعلیق و هم عمق ماجرا را به ما میرساند. اساسا کلوزآپ های این فیلم عمیق است و اساسی . این کلوز آپ با نوع فن بیان و میمیک افسرده بازیگر معصومیت عشق را به خوبی تصویر میکند .
پرده سوم : رویارویی هنریک و کارین است که به شدت فصل مهمی از فیلم را تشکیل میدهد و از لحاظ کارگردانی بسیار عالی و جذاب . پدر و دختر در یک تخت خوابیده اند و عکس مادر هم به روی دیدگان کارین است، گوی عکس شاهد عذاب دختر است … پدر (هنریک) اعتراف میکند و خود اسم آن را توجیه رفتار بدش میداند و به جای عذرخواهی خاطره ای که با آنا داشته را تعریف میکند . خاطره ای که بسیار به امروزشان شبیه است و در شناخت هر سه شخصیت مهم است . دکوپاژ و کلوزآپ های برگمان در این سکانس به گونه ایست که از لحظه لب گشودن به اعتراف تک فریم با کلوزآپ های چرخشی از پدر به دختر و بالعکس مواجه ایم و در آخر نمایی از قاب عکس “آنا” و فید شدن این پرده از فیلم با چشمان آنا … عکس شماره ۲
پرده چهارم : رویارویی هنریک با جووان یک پرده بسیار مهم و به یادماندنی از برخورد پدر و پسر است و رفتار اگزیستانسیالیستی هنریک را ریشه یابی میکند . هنریک از کودکی یک سرخورده و بدون پشتوانه بوده است . “جووان” در این سکانس کاملا بی احساس و در عین حال مقتدر که با تحقیر “هنری” سعی بر این دارد تا خلاء عشقی که به “آنا” داشته را جبران کند . بهترین کلوزآپ برگمان در عکس شماره ۳ را ببینید : نگاه هنری نشان میدهد که تا چه اندازه او شکننده است و حتی تنفر را هم میتوان در چشمانش دید . گویا این تقابل های دو طرفه در پرده های مختلف در خود نوعی کنتراست “تضاد” هم به دنبال دارد . از پس هر عشقی، تنفر است و از پس هر تنفری، عشق …
پرده پنجم : رویارویی هنری با ماریا بیشتر برای شنیدن کابوسی هست که همیشه هنری در خواب میبیند و از ترس، مرگ، عشق، تنفرهایش با ماریا که در این گفتگو بیشتر شنونده است صحبت میکند . این کابوس در فصل های بعدی جنبه واقعیت به خود میگیرد .
پرده ششم : رویارویی کارین با جووان است . شروع آن با غرق شدن هنری درشنیدن قطعه ای از موسیقی باخ آغاز میشود . پدر بزرگ برای کارین فاش میسازد که پدرش یکی از موانع پیشرفت اوست . کارکرد این پرده نسبت به پرده های دیگر شاید کم رنگ باشد اما دیدن قاب عکس آنا و دیالوگ ها و موسیقی باخ بسیار کلیدی هستند .
پرده هفتم : خواندن نامه “آنا” توسط کارین برای ماریا است . این نامه نهایت عشق مادری را میرساند که تمام عمرهمه را دوست داشته و همگی او را دوست داشتند . برای همین در رفتار ماریا یک نوع تغییر و یک غبطه دیده میشود . تاثیر این پرده برای ماریا در آخرین صحبت هایش رو به دوربین در پلان پایانی نمود پیدا میکند .
پرده هشتم (ساراباند) : بهترین پرده این فیلم است . پر از رمز و راز هنرمندانه با بهترین روش های برگمانی برای القای حس – این پرده خود سینماست و هنر – پر از عشق و انواع آن – بسیاری بوسه “هنریک” و “کارین” را پرده برداشتن از اسرار این دو توسط برگمان میدانند . معتقدند برگمان میخواسته رابطه جنسی پدر و دختر را فاش سازد. اما در واقع این بوسه در بازی کارین کشف میشود؛ این بوسه کارین را شوکه میکند و به سرعت خود را عقب میکشد – عشق دختر و پدر در لحظه ای به صورت اتفاقی تبدیل به عشق زناشویی شد و به سرعت از آن گذشت . در لحظه ای که دنیای هنریک از هم پاشیده و میداند دیگر دخترش را از دست میدهد از او میخواهد “قطعه ساراباند” را با ویلون سل بنوازد . در عکس شماره ۴ نمای کلوز به اکستریم کلوزآپ صورت هنریک را میبینیم . او فروپاشیده است و در حال شنیدن این قطعه به فکر فرو رفته است . همه چیز در آن قطعه “ساراباند” نهفته است . او به مرگ فکر میکند، قطعه ای که برگمان در مصاحبه اش میگوید این قطعه را هر موقع که گوش میدهد به مرگ فکر میکند …
پرده نهم : لحظات بحرانی نام دارد . لحظاتی که هنریک مرگ را برمیگزیند و کارین بعد مادرش، حال پدر را از دست میدهد و جووان به بیماری که هنریک همیشه آرزویش را داشت دچار میشود . بیماری اظطراب واسترس – در این میان ماریا که در این سفر در جستجوی عشق بوده است، در میان صحبت های جووان تا حدودی در رسیدن به آن نزدیک میشود .
پرده دهم
(آخر) : عشق از گونه ای دیگرنشان داده میشود . جووان با بیماری اظطرابش دست و پنجه نرم میکند و ماریا با حسی ترحم انگیز او را کنار خود قرار میدهد – عشقی از روی ترحم – و اما بعد از این همه کش و قوس ها ماریا برای آنکه تکامل، چکیده، چیستی و فلسفه عشق را در این سفردرک کند، آنا را به عنوان الگوی خود قرار میدهد . سرانجام به دیدار فرزند بیمارش میرود و با دست کشیدن به صورت فرزند خود زندگی را به او برمیگرداند – (معجزه عشق) – در آخر شما را به خواندن دیالوگ های ماریا در انتهای فیلم دعوت میکنم :
“بعضی وقت ها به آنا فکر میکنم، در حیرتم چطور زندگیش رو اداره میکرد، چطور صحبت میکرد، چطور حرکت میکرد، نگاهش …، اون لبخند تقریباً سورئالش، احساس آنا …عشق آنا … – اتفاقی برام افتاده که شاید به این موضوع مربوط باشه، وقتی برگشتم دخترم مارکا رو در آسایشگاه دیدم”
عکس شماره ۵

وقتی عقل دانلود میشود
نقد فیلم :
لوسی / lucy لوک بسون / Luc Besson
ارزش گذاری : 0 نمره : 0.5
میتوانید این نقد را درسایت سینماکات هم بخوانید
روایت شلخته به این معنی که از لحاظ مفهومی هیچ تفاوتی از انسان دیروز و امروز قائل نیست. انسان دیروزی تنها در نمای بصری و ظاهری با شباهتی به میمون که نظریه داروین مطرح میکند فراتر نمیرود اما در مفهوم خرد انسان دیروز و امروز تفاوتی قائل نیست. به طور مثال لوسی به آخرین نهایت ظرفیت عقل خود دست می یابد که تنها تفاوتش با انسان اولیه ؛ مصرف داروی خزئبل و مضحک است. یعنی انسان اولیه با استفاده از دارویی که در فیلم به (سی پی اچ ۴) نامیده شده به همان لوسی در فیلم میرسد که شاهد هستیم. و این هم بماند که هیچگاه مشخص نمیشود که این دارو از دلفین درست شده یا مواد تشکیل شده در رحم مادران باردار و شاید مادران دلفین!. آنچه که مهم است این تصور که انسان اولیه و امروزی با بهره گیری از عقل به دانایی میرسد در دیدگاه سازندگان به دو نشانه میتوان دست یافت.اول اینکه درک و فهم سازندگان از موضوع بسیار سطحی و بدون تحقیق بوده است – حالا میخواهد سازنده اش صاحب نام باشد یا نباشد. دوم اینکه نیت پلید لوسیفری (شیطان) را از اول به هدف و برنامه ریزی نشسته اند. اینکه لوسی اسم شخصیت فیلم معرفی میشود و اتفاقا در این سالها بسیار هم بر این نام تاکید شده بود و به طور کاملا تصادفی نام دیگر ابلیس هم بوده؛ میتواند به نشانه دوم بیشتر شباهت داشته و نام فیلمساز تکنسین سینما و فیلمنامه نویس بی عمق در کارنامه نشان دهنده همان بی دانشی در این موضوع را متصور شد . خلاصه از هر زاویه لوسی یک فیلم بد اما پرمدعاست که بسیاری را هم میفریبد.
انسان اولیه که با تجربه و گذر زمان علم و دانش را کسب و به دیگران منتقل میکرد و انسان امروز را مخترع دارویی خزئبل رسانده که زمان را نادیده میگیرد در تناقض با علم و فلسفه است. پس این نگرش که عقل مساوی داناییست از کجا آمده است. لوسی با پاره شدن کیسه بر دانایی و قدرتش افزوده میشود؟ مگر دانایی بدون در نظر گرفتن تجربه ممکن است . آن تجربه این دارو را کشف کرده و آنوقت آن دارو خود ره صد ساله را یکساعته میرود؟ این بسیار کمدی جلوه میکند از همین رو اگر لوسی در ژانر کمدی گام میزد این ضعف ها به طور دیگری عمل میکردند؛ اما وقتی لحنی جدی و خشک با دز اکشن و حادثه ای و با روایت فراانسانی که به جای علم عرضه میکند بسیار خطرناک، کثیف، بی سواد جلوه کرده است که فریبندگی آن نگران کننده میشود.
علم یقین – عین یقین – حق یقین در فیلم کاملا مفقود و تهیست … علم یقین در فیلم با حق یقین مساویست. سوال اینجاست چرا با یقین بر بدی عقل آن را انجام میدهد و که جواب را علم و مذهب به دلایل بازدارنده حسی و ماورایی داده اند. بهره گیری از تمام قوه های عقل و رسیدن به لوسی با “حق یقین” ممکن میشود و آن حق یقین از طریق درک و رسیدن به حق مطلب است . یعنی لوسی با بهره گیری از عقل نمیتواند به دانایی مطلق رسیده و تجربه و زمان لازمه و ضرویست . زمان ثابت است که در لوسی متغیر جلوه میکند. عقل نمیتواند درک را بدون تجربه فراهم سازد و دانای مطلق از درک جدا نیست و حق الیقین تنها به واسطه عقل و ادراک ممکن است . حال این ادراک در لوسی تنها در سکانسی به مادرش که آنجا حتی حافظه بلند مدت خود را به یاد می آورد دیده میشود و اما کمی بعد به راحتی انسانی بی گناه را با بی تفاوتی صرف به قتل میرساند و گناه کار مسببش را به جای انتقام زنده گذاشته تا اکشن بازی پایانی آن تیر و تفنگ و آرپی جی به نمادی از دشمنان علم تبدیل کرده و از عقل برداشت هیولایی و نه انسانی ارائه دهد. راننده تاکسی بی گناه کشته میشود آن وقت گناهکار وحشی که به نوعی بلای روح و روان بوده را زنده میگذارد . این واکنش عقلانی نیست پس عقلی درکار نیست . کلیه واکنش های لوسی مانند همین هستند . از رانندگی بی عقلش در اتوبان تا نگاه های مثلا عاقلانه اش به انسانها که بیشتر شباهت نگاه دیوانه ها و توهمی ها یادآوری میشود تا عاقلان و فرزانگان.
عقل در قرآن و دیدگاه علی (ع) به معنای راهی برای رسیدن به درک و دانش و انسانیت معرفی میشود نشانه عاقل را رفتار خیرخواهانه؛ انسانی و حق طلب معرفی میکند. میتوانید با رجوع به احادیث وقرآن به تعریف عقل پی ببریم. ولی حتی در علم هم عقل را منفک از درک میدانند . ادراک به تجربه میگویند به طور مثال عقل میداند که مواد مخدر و کشتن فردی دیگر به ضرر من است اما آن را انجام میدهد چون جای درک آن و دیدن و تجربه و حس کردن نابسامانی های موادمخدر در رسیدن به “حق یقین” خالیست. اما این سیر درک در لوسی را در ادامه بررسی میکنیم نکته اصلی و اصل مطلب در این فیلم پایان بندی آن است که هم از لحاظ فرم سینمایی و هم مفاهیم جمع بندی شده به کل دست فیلم و فیلمساز را رو میکنند . لوسی به کل ریاضی و علوم ثابت شده را رد کرده و اعداد و حروف را ساخته درک بشر اعلام میکند. در سوال پروفسور دلفین دوست میپرسد پس چه چیزی وجود ما را اثبات میکند . لوسی “زمان” را دلیل اثبات خود معرفی میکند و پروفسور دلفین باز هم با دهان وامانده میگوید زمان یکتاست. یک به علاوه یک نمیشود دو چون زمان تند ما را محو میکند؟ این چه برداشت و درک سطحی از عقل صددرصدی است که پروفسور بدون چون و چرا ذهن توهم زده لوسی را میپذیرد.کلا لوسی مجزومه و خدای توهم است و شاید ما در حال دیدن توهمات لوسی هستیم اما نوع راوی دوربین این را نمیدهد و این تناقض نظریه و رفتار را نمیتوان به حساب توهم آورد. زمان از ریاضی دور نیست در همان مثال لوسی با تلویزیون سه بعدی که از چشانش بر فضا گسترانیده و میگویدیک ماشین در زمان تند محو میشود و زمان ثایت دلیلی بر اثبات وجودی ما هست نشان دهنده کلیه تئوری های شکل گرفته ریاضیست. ثانیه اول مساوی است با ثانیه دوم و به هیچ وجه تغییر نمیکند. علم ریاضی با واگیری از طبیعت که زمان را هم بخشی از آن میداند به اعدادی رسیده که غیر قابل تغییرند. یک خودکار با خودکار دیگری میشود دو خودکار – زمان ثابت است و عدد دستخوش تغییر نخواهد شد . پس بازی های شعبده بازی خودکار روی هوا مانده و بازی تصویری سه بعدی از چشمان لوسی تنها پروفسور کم عقل را هیپنوتیزم میکند و بیشتر مخاطب از این بازیها جشم و دل سیرند . اینکه ریاضی را رد میکنیم چون زمان یکتاست ناخودآگاه اثباتی بر ریاضی هست نه انکارش …
دقایقی بعد با نشستن بر صندلی کذایی و کامپیوتر سیاه رنگ بی منطق – پارادوکسی در این نظریه در عرض دو دقیقه ارائه میدهد که علم،منطق،هنر؛ روانشناس، جامعه شناس و حتی داروین و انیشتین را با خنده روبرو میکند . زمان یکتا را لوسی در ۵ دقیقه هم تعقل میکند هم تفکر هم آموزش هم تجربه هم درک هم دانایی مطلق کلیه علوم هستی را به سرعت نور می یابد و به خدایی میرسد . به شدت مضحک و جاهلانه… اگر تئوری سفر در زمان از سوی انیشتین با سرعت نور را توسط لوسی شدنی بدانیم که نمیدانیم دیگر درک در این سفر را چه کنیم. انیشتین گفت که با ساخت دستگاهی به سرعت نور میتوان در زمان سفر کرد و گذشته و آینده را بدون تغییر زمانی دید. ثانیه ۱۰ سال پیش ثانیه ۳ سال بعد است . در ضمن با سفر در گذشته و آینده نمیتوان در صدم ثانیه هم زندگی کرد و هم درک کرد و هم فهمید. خدا شدن لوسی در پایان را که دیگر بگذریم. این چه سفری بود که رد همان نظریه زمان است. بازگشت به عقب با سرعت تند که رد یکتایی زمان است حالا تجربه و درک را چگونه به صدم ثانیه ای میتوان دریافت… عقل صددرصد چه ربطی به چشمان فراتر از زمان دارد. به طور مثال کسی که عقل سی درصدی دارد با چشمان و دستانش میتواند هفت هزار صفحه بخواند و بفهمد و درک کند؟!!! واقعا کامپیوتر چه کرده است که از زندگی هم درکی بیشتر از فضای مجازی نداریم و فیلمساز ما در آرزوی پیدا کردن لینک دانلود خود میگردد و در دلفین پیدا میکند. علم کهکهشان با لینک آپلود شرکت مایکروسافت با ابررایانه سیاه رنگ لزج که همچنان فلش حاوی کلیه اطلاعات تحویل بشریت میدهد.
لوسی در دیالوگی بی دانشی را مسبب اغتشاش عنوان میکند اما خود او دو دقیقه پیش با دانش ۷۰ درصدی کل شهر را به نابودی کشاند. بی تفاوت و بدون مسئولیت. اگر آن ماشینهای به هوا پرتاب شده را اعتشاش نمیدانند پس اسمش چیست ؟ … تشنگی قدرت آن “ماده آبی شکل مضحک” نبوده که آن اعتشاش را به وجود آورد. پس بهتر است بگوییم این توهم است که فیلم پرت و پلا لوسی را خلق کرده است.
کلیه فرم سینمایی این اثر از دنیای اینترنت نشئت گرفته است. همه چیز را با تصاویری اینترنتی فرم داده و میبینیم . درصدبندی ها تا انتهای درصد تنها از عهده تصوری اینترنتی برمی آید. ریاضی رد شده که درصد را با ۱۰۰ پایان میدهد با لوسی رد کرده علم رباضی فرم میگیرد. من فکر میکنم کلیه مخاطین در پایان باید به تماشای اودوز کرده لوسی مینشستند تا اس ام اس دادن خدای لوسی به پلیس احمق … باید سکانس پایانی تیمارستان را به نظاره مینشست و از سالن خارج میشد نه اینکه این خزئبلات غیر علمی را به جای علم جا بزنیم و عده ای را دعوت به خدا شدن توسط دارویی که قطعا قرار است در سال های آینده به عنوان مواد مخدر در جامعه پخش کنند فرهنگ سازی کنیم. این را در همین نقد از من به یادگار بسپارید که دیری نیست مواد مخدر آبی رنگ دایره ای شکل به اسم لوسی در دسترس همگان باشد .
لوسی با بالا رفتن درصد استفاده از عقل در تصویر و سینما به آپلود و دانلود شباهت دارد تا به انسان . در صورتی که عقل از احساس جدا نیست پس کشتن آدمی بیگناه به هیچ وجه از عقل برنمی آید . عقل میسنجد که کشتن بی عقلی ست . عقل زور و ماهیچه زیاد نمیکند . عقل احساس را نادیده نمیگیرد . لوسی در این فیلم از بی عقلی رنج میبرد که در ظاهر به اسم دانایی به خورد مخاطب داده اند. عقل آذمی یک ظرف است و هر آنچه که به دانایی مرتبط است مانند هر آنچه دیده، شنیده، اندیشیده و تجربه تفکر و تعقل باید در زمان جاری شود به دانایی رسد . عواطف و احساسات بخشی از وسیله های ارتقادهنده دانایی هستند که به کل در لوسی از بین رفته است . تیر را بدون درد از بدن در می آورد؟ انسان ها را به راحتی از بین میبرد و آن کسی که باید نابود کند به دستور فیلمساز زنده گذاشته تا از ابزار اکشن و بمب بازی های انتهای فیلم بهره مند باشد . مخاطب هم در این شلختگی تنها به آپلود شدن لوسی دل بسته تا در انتظار پایان دانلود باشد و وقتی مشاهده فایل را کلیک می کند با خدا و انسان به خدایی رسیده مواجه شود ! و حتما با حیرت زدگی ، در صدد رسیدن به عقل و دانایی به جستجوی مواد و دوپینگی رفته تا ماننذ لوسی جاودانه و خدایی را هم تجربه کنند ! . این احمقانه ترین درک ممکن از عقل، علم، دانش، هنر و حتی زندگیست .. استفاده از عقل دانلود کردنی نیست این تمام حرف نگارنده یادداشت است. نمیتوان انسان را کامپیوتر فرض کرد که هر آن به اینترنت متصل شده و مانند نرم افزارهای کامپیوتر بر روی موج رادیو و تلویزیون و تلفن دسترسی یابد و خود را کامل کند . نمی توان انسان را شخصیت بازیهای کامپیوتری فرض کرد و با نگاه کردن و فشردن دکمه اینتر دشمن را نابود کرد . نمیتوان انسان را فارغ از عواطف و احساسات عاقل دانست . این تنها از تعریف انسان به عنوان یک ماشین و آذم آهنی بر می آید . عاقل با هر وسیله تن به رسیدن اهداف نمی دهد . از زندگی اش لذت میبرد و عقل اگر راهی برای نابودی این زندگیست او را برنمیتابد .
ظرف و ظرفیت مسئله این است؟ ظرف به اندازه کل زمین هم باشد و دانش و حواس و احساسات اگر در طول زمان با استفاده از چشم، گوش، زبان به ظرفمان شکل و رنگ دهند قسمتی از مغز را کمک به بهره گیری بیشتر سوق میدهد که آن هم متغیر و اصولی ندارد. این دقیقا زندگی و حیات است . به نوعی عقل از قبل برای انسان تعریف نشده است و انسان اداره کننده آن است . علم در تعریف عقل جبر را انکار میکند زیرا وجود خدا کاملا توسط علم رد شده قلمداد میشود پس اختیار در عقل انسان حرف و اول آخر را میزند. حال چگونه علم درون فیلم برای عقل درصدبندی کرده و ۱۰۰ درصد را برایش کامل و ۱۰ درصد را اولیه معرفی میکند . به هیچ وجه عقل تنها فضایی برای بهره گیری نیست در واقع فضایی هم برای بهره گیری هم برای ذخیره است . نظریه هایی غیر از این هم به کلی اثبات نشده و عملا مطرح نمیشود.
پس لوسی درام را بر یک واقعه غیر علمی و روایت را بر اساس تخیلات مجازی و کامپیوتری بر انسان تحمیل میکند. خب قطعا نباید خرده ای گرفت وقتی بازی های کامپیوتری بچه های دیروز با فیلمسازی امروزشان همداستان شود باید هم لوسی ها بر لوس بازی خود و کودکی مجازی خود عرضه اندام کنند.

شعاری و محتوازده
لویاتان / Leviathan آندری زویاگینتسف
ارزش : 0 نمره : 0.0
این نقد را به همراه یادداشت های منتقدان دیگر، در سایت سینماکات بخوانید

لویاتان به طرز عجیب و شگفت آوری فیلم بد و مضحکی است، با باد یک مشت ستایش گر به اصطلاح منتقد بزرگ شده است . نه فلسفی است و نه مذهبی فقط ادعایش را دارد . بزرگتر از دهانش حرف میزند و اندازه نگه نمیدارد . این اشارات منتقدان به مسائل فلسفی فقط و فقط نشان از سطحی بودنشان است . ضد فرم و محتوانگر …بسیار خنده دار است وقتی فیلمی در درام، شخصیت پردازی مشکل جدی دارد، مسائلی همچون عهد عتیق و ایوب – مذهب و فلسفه را به زوربه فیلم می چسبانند و برای فیلم ارزش های من در آوردی پیدا میکنند .
شخصیت ها همگی افسرده، الکلی، ناشناس اند . شخصیت ها مدام در حال نوشیدن اند، درون و بیرون ندارند . همگی اکسسوارند …کاراکترها از جمله شهردار معلوم نیست از کجا آمده به کجا میروند، حال یک مشت فلسفه دوست از دل این کاراکترها چگونه فلسفه می بینند خدا میداند . واقعا مریض اند و مریضی این دسته از منتقدان دردناک است …
منتقدی فرنگی می نویسد : (زِویاگینتسِف همه را محکوم میکند: کلیسا، دولت، پلیس و دستگاه قضایی، همه همدست هستند. حتی کولیا و بیصبری، بیعزم و اعتیاد او به نوشیدن الکل نیز از گزند انتقاد در امان نیست، با این وجود نابودی او یک مکافات عمل غیر حق و ناعادلانه است) این دیگر از آن دست نگاه های افراطی و محتوایی است که از دل کتاب ها برای فیلم می بافند . این چه محکومیتی است که نمیتوان برایش مصداق بصری و درون فیلمی آورد ؟ پلیس و دستگاه قضایی و کلیسا همگی زیر مجموعه دولت اند و وقتی مشکلی بین شهرداری و مالک زمین باشد قطعا دولت طرف شهرداری را میگیرد این اسمش محکومیت نیست . وقتی فیلمسازی بخواهد یک انتقاد تند را به سرانجام برساند و از دلش صاحبان یک جامعه را محکوم کند، اولین شرطش در آوردن شخصیت های خاص با قصه ای که یاری دهنده کاراکترها باشد نه از پرت و پلا …
کدام بیننده میتواند به طور قطع سرنوشت شخصیت ها را توضیح دهد ؟ مرگ زن، داستانش به کجا رسید ؟ وکیل یا همان برادر این خانواده چه شد ؟ اصلا شخصیتی درون فیلم هست یا همگی در حد تیپ های خیلی عادی هستند ؟ دلیل خیانت زن چیست، برگشتنش، کشته شده یا خودکشی کرده ؟ کلیسا در فیلم چه جایگاهی دارد غیر از چند دیالوگ نابجا …لویاتان به هدفی که آندری زویاگینتسف دنبالش بوده نرسید، چون سینما بلد نیست .
فیلمساز میگوید : (در زندگی هر انسانی ساعتی فرا میرسد که او باید رخ در رخ سیستم قرار بگیرد و از احساسش در مورد عدالت و خدا بر روی زمین دفاع کند. و دقیقاً به این خاطر است که هنوز هم میتوان این سوالهای وحشتناک را در مقابل مخاطب و تماشاگر قرار داد، و به این خاطر است که هنوز میتوانیم در نزدیکیمان قهرمان تراژیک بیابیم یا همان «پسر خدا» را سرزمینمان از دست نرفته است، برای من و برای همهی کسانی که این فیلم را برایشان ساختهام) . باید گفت فیلمساز عزیز این حرف شما در فیلم کجاست ؟ غیر از چند نمای ساده و چند دیالوگ سطحی …لویاتان فیلمی به شدت بد، محتوازده، سطحی است که با نوشته های چند منتقد بد، محتوازده، سطحی به این جایگاه رسیده است .![]()
تشنه جشنواره و جایزه
شهر زیبا اصغر فرهادی
ارزش گذاری : * نمره : 2.5
این نقد را به همراه یادداشت های دیگری از منتقدان در اینجا سایت سینماکات بخوانید

شهز زیبا در عینیت (ابژه) آنچنان هم زیبا نیست . از موضوع تا لوکیشن و کاراکترها گرفته تا نوع روایت و پرداخت … رفاقت تا آشنایی با “فیروزه” که اتفاقا درب و پنجره فیروزه ای هم به خوبی به شخصیت پردازی این کاراکتر کمک کرده است تا شخصیت ابوالقاسم “فرامرز قریبیان” که چگونگی مذهبی بودنش در نگاه اول ما را یاد فیلمهای جشنواره ای می اندازد . همگی آنها نشانی از شهر زشت میدهد تا زیبا …
نگاه “اگزوتیک” سازندگان اثر کاملا مشهود است . عشق خام است و زیبایی این فیلم تحمیلی است، تحمیل شده از سوی نویسنده به نام فیلم، نامی که نچسب است و در فیلم جایی ندارد . آنچه که بعد از فیلم برای ما میماند نه عشق است و نه نفرت، نه قصاص و نه بخشش، نه زیبایی و نه زشتی، تنها یک نگاه انتقادی به مسائل مختلف که کاملا هم سطحی به آنها رسیدگی میکند .
شهر زیبا یک موضوع واحد ندارد و نمیتواند روی یک مضمون فوکوس کند . بعد از کش و قوس های اولیه فیلم که از رفاقت و آشنایی با شخصیتها و طلب بخشش از خانواده مقتول میپردازد، به انتقاد از مابه التفاوت دیه زن و مرد و نه قصاص و بخشش تبدیل میشود . بخشش، قصاص، تبعیض بین زن و مرد و پرداخت نصف دیه از طرف خانواده مقتول به علت اینکه عزیزش دختر بوده و قاتل عزیزش پسر؛ و نگاه انتقادی فیلمساز نسبت به این پدیده به حرف اصلی فیلم تبدیل میشود که انصافاً هم تنها در همین زمینه تا حدودی موفق است .
اصغر فرهادی جوان است و جویای نام، اولین فیلم اکران شده او “شهر زیبا” بود . کاملا میتوان درون اثر تمنای فیلمساز به دیده شدن در جشنواره ها را دید، البته نه در مقام فیلمساز بلکه در مقام “فیلمنامه نویس” … شهر زیبا به طور قطع یک “فیلم جشنواره ای” محسوب میشود . از مضمون تا کستینگ، روایت، شخصیت پردازی، فضاسازی، لوکیشن، قصه، طراحی صحنه -همگی التماس جایزه دارند …
پایان فیلم را بررسی کنید، همه چیز روی هواست … هیچ کدام را به سرانجام نمیرساند و هنوز بلند نشده زمین میخورد . فرهادی کودکش (شهر زیبا) را به بالا پرتاب میکند و تیتراژ پایانی را پخش میکند . یک پایان نچسب برای داستانی نچسب … یک پایان تحمیلی و اجباری، برای قصه ای کاملا سرراست و رئال … پایان این فیلم، فیلمساز را لو میدهد، که دنبال چه بوده – چگونه بوده – چه شده است . این تو در تویی و گیر کردن شخصیت ها با هم از سوی فیلمساز به ما تحمیل میشود . این بن بست پایانی با بخشش یا قصاص به راحتی هموار میشود . نیازی به پایان باز نیست چون بن بستی نیست، چون گره ای نیست … تنها تکلیف فیروزه با سیگاری که روشن میکند مشخص است .
شهر زیبا فیلم بدی است . بازیگرانش فیلم را نگه میدارند و تماشاگر را پس نمیزنند و این تنها نکته مثبت فیلم است .





![VTS_01_0[(069812)01-13-22]](http://cinemacut.ir/wp-content/uploads/2015/07/VTS_01_006981201-13-22-765x510.jpg)
![VTS_01_0[(072090)01-13-56]](http://cinemacut.ir/wp-content/uploads/2015/07/VTS_01_007209001-13-56-765x510.jpg)
![VTS_01_0[(094451)01-28-39]](http://cinemacut.ir/wp-content/uploads/2015/07/VTS_01_009445101-28-39.jpg)
![VTS_01_0[(168588)01-55-48]](http://cinemacut.ir/wp-content/uploads/2015/07/VTS_01_016858801-55-48-765x510.jpg)
![VTS_01_0[(168932)01-56-03]](http://cinemacut.ir/wp-content/uploads/2015/07/VTS_01_016893201-56-03-765x510.jpg)
![VTS_01_0[(184925)02-04-45]](http://cinemacut.ir/wp-content/uploads/2015/07/VTS_01_018492502-04-45-765x510.jpg)
![VTS_01_0[(184962)02-04-46]](http://cinemacut.ir/wp-content/uploads/2015/07/VTS_01_018496202-04-46-765x510.jpg)
![VTS_01_0[(193646)02-15-52]](http://cinemacut.ir/wp-content/uploads/2015/07/VTS_01_019364602-15-52-765x510.jpg)
![VTS_01_0[(194815)02-16-13]](http://cinemacut.ir/wp-content/uploads/2015/07/VTS_01_019481502-16-13-765x510.jpg)
![VTS_01_0[(194705)02-16-08]](http://cinemacut.ir/wp-content/uploads/2015/07/VTS_01_019470502-16-08-765x510.jpg)